شعر و ترانه

اشعار و ترانه هاي زيبا

شعر خوب

۸ بازديد ۰ نظر

عيد است و آخر گل و ياران در انتظار

ساقي به روي شاه ببين ماه و مي بيار

دل برگرفته بودم از ايام گل ولي

كاري بكرد همت پاكان روزه دار

دل در جهان مبند و به مستي سؤال كن

از فيض جام و قصه جمشيد كامگار

جز نقد جان به دست ندارم شراب كو

كان نيز بر كرشمه ساقي كنم نثار

خوش دولتيست خرم و خوش خسروي كريم

يا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار

مي خور به شعر بنده كه زيبي دگر دهد

جام مرصع تو بدين در شاهوار

گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست

از مي كنند روزه گشا طالبان يار

زانجا كه پرده پوشي عفو كريم توست

بر قلب ما ببخش كه نقديست كم عيار

ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود

تسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار

حافظ چو رفت روزه و گل نيز مي‌رود

ناچار باده نوش كه از دست رفت كار

 

خواجه حافظ شيرازي

 

روز عيد است و من امروز در آن تدبيرم

كه دهم حاصل سي‌روزه و ساغر گيرم

چند روزيست كه دورم ز رخ ساقي و جام

بس خجالت كه به روي آمد ازين تقصيرم

من به خلوت ننشينم پس از اين، ور به مثل

زاهد صومعه بر پاي نهد زنجيرم

پند پيرانه دهد واعظ شهرم ليكن

من نه آنم كه دگر پند كسي بپذيرم

آن كه بر خاك در ميكده جان داد كجاست

تا نهم در قدم او سر و پيشش ميرم

مي به زير كش و سجادهٔ تقوي بر دوش

آه اگر خلق شوند آگه از اين تزويرم

خلق گويند كه حافظ سخن پير نيوش

سالخورده ميي امروز به از صد پيرم

 

خواجه حافظ شيرازي

 

 

جهان بر ابروي عيد از هلال وسمه كشيد

هلال عيد در ابروي يار بايد ديد

 

شكسته گشت چو پشت هلال قامت من

كمان ابروي يارم چو وسمه بازكشيد

 

مگر نسيم خطت صبح در چمن بگذشت

كه گل به بوي تو بر تن چو صبح جامه دريد

 

نبود چنگ و رباب و نبيد و عود كه بود

گل وجود من آغشته گلاب و نبيد

 

بيا كه با تو بگويم غم ملالت دل

چرا كه بي تو ندارم مجال گفت و شنيد

 

بهاي وصل تو گر جان بود خريدارم

كه جنس خوب مبصر به هر چه ديد خريد

 

چو ماه روي تو در شام زلف مي‌ديدم

شبم به روي تو روشن چو روز مي‌گرديد

 

به لب رسيد مرا جان و برنيامد كام

به سر رسيد اميد و طلب به سر نرسيد

 

ز شوق روي تو حافظ نوشت حرفي چند

بخوان ز نظمش و در گوش كن چو مرواريد

 

خواجه حافظ شيرازي

 

--

۵ بازديد ۰ نظر

--